گنجور

 
وفایی شوشتری

شهنشاهی که مرآت مثال الله علیا شد

جمال ایزدی از نور روی او هویدا شد

به ممکن غیر ممکن بود دیدن ذات واجب را

چو آن شه جلوه گر شد در جهان حلّ معمّا شد

صفات ایزدی یکسر، به ذاتش مدغم و مضمر

گهی شد مظهرالاسما و گاهی عین اسما شد

در اوّل صفحه ی امکان چو صادر گشت لفظ کن

کتاب نسخه ی هستی ز کِلک وی محشّا شد

امام هشتمین و قبله ی هفتم که نُه گردون

چو صحن روضه اش از ثابت و سیّار زیبا شد

امیر عالم تجرید و شاه کشور تفرید

امین خطّه ی توحید و شرط لا و الاّ شد

حدوثش یا قِدم همسر، گهی صادر گهی مصدر

طفیلش ماسوی یکسر گواهم حرف لولا شد

رضای او رضای حق ز وی افعال حق مشتق

وجودش از وجود اسبق بعینه عین یکتا شد

به امر او قدر، کاری به حکم او قضا جاری

به عالم فیض او ساری ز اعلی تا به ادنی شد

به هر دردیست او درمان از او هر مشکلی آسان

خراسان شد خراسان زانکه او را، جا و مأوا شد

امام ثامن و ضامن حرم از حرمتش آمِن

به امر او زمین ساکن به حکمش چرخ پویا شد

ندانم کیست او یا چیست لیکن اینقدر دانم

که دستش دست حق و پایه اش از هرچه بالا شد

به دست قدرتش تاشد مخمّر آدم آدم شد

ز فیض علّم الاسما، مکرّم گشت و والا شد

گهی شد نوح را کشتی گهی بر کشتی اش پشتی

گهی شد ساحل جودی نجات وی ز دریا شد

لباس خلّتش را داشت چون در بر خلیل الله

سراسر نار نمرودی به وی برداً سلاما شد

تمنّا کرد موسی تا که بیند روی یزدان را

ز نور روی او یکذرّه در طور آشکارا شد

نمی دانم چه شد زان ذرّه امّا اینقدر دانم

تجلّی کرد در سینا و خرّ موسی شد

به چاک جامه ی مریم دمید از روی رأفت دم

که بی جُفت اندر این عالم تولّد زو مسیحا شد

زفیض سایه ی سرو قد آن دوحه ی احمد

چمان اندر چمن سرو صنوبر سبز و رعنا شد

مگر حکم ابوّت داد لطفش ابر نیسان را

که طفل قطره در بطن صدف لؤلوی لالا شد

امین حضرت عزّت معین مذهب و ملّت

قسیم دوزخ و جنّت نظام دین و دنیا شد

به قدرت معجز آورده نه در مخفی نه در پرده

به شیر پرده هی کرده که خصم جان اعدا شد

به خلاّقی و رزّاقی و غفّاری و قهّاری

به حول و قوّه ی باری به هر چیزی توانا شد

ز درگاه رضا کس نارضا هرگز نمی گردد

که کویش قبله ی حاجات بر اهل سماوا شد

«وفایی» دارد اندر دل هزاران عقده ی مشکل

نگردد، گر در اینجا حلّ کجا خواهد جز اینجا شد

عدویت باد، سرگردان چو گوی اندر خم چوگان

محبّت تا که سرگرم از تولاّ و تبرّا شد

دلم سوزد، به حال آن شه مظلوم بی یاور

که در شهر خراسان کشته اندر دست اعدا شد

ز جور و کینه ی مأمون دلش لبریز شد از خون

به طشت از حلق او بیرون همه احشاء و امعا شد

ملایک سر بسر گردیده مشغول عزاداری

خدا صاحب عزا بهر رضا در عرش اعلا شد

خداوند جهان کشتند امّا زین عجب دارم

که نی افلاک ویران شد نه عالم زیر و بالا شد

 
 
 
مولانا

سوم ترجیع این باشد که بر بت اشک من شاشد

برآشوبد، زند پنجه، رخم از خشم بخراشد

نسیمی

ندانم تا دگربار این دل ریشم چه شیدا شد

مگر عکس رخ دلبر به جان باز آشکارا شد

دگر چون با دلم لعلش نهان در گفت‌وگو آمد

صدای ناله زار دل ریشم به هرجا شد

به صحرا چون که بیرون رفت باز آن دلبر از خلوت

[...]

امیرعلیشیر نوایی

ملمع خرقه‌ام از وصله‌ها بادپالا شد

بدان هیأت که گویی داغ‌های باده هرجا شد

وز آنها پاره ای دیگر بسان جامه کعبه

به بین کش دوخته بر روی محراب مصلا شد

چه عالی رتبه شد دیر مغان کز نام او مستی

[...]

صائب تبریزی

هلال عید از گردون زنگاری هویدا شد

پی بیرون شد از دریای غم کشتی مهیا شد

زماه نو چنان شد صیقلی آیینه دلها

که هر کس هر چه در دل داشت بی مانع هویدا شد

به از روشندلی تیر شهابی نیست شیطان را

[...]

بیدل دهلوی

به امید فنا تاب وتب هستی‌گوارا شد

هوای سوختن بال و پر پروانهٔ ما شد

فکندیم از تمیز آخر خلل درکار یکتایی

بدل شد شخص با تمثال تا آیینه ییدا شد

زبان حال دارد سرمهٔ لاف‌کمال اینجا

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه