گنجور

 
وفایی شوشتری

لعل شکر افشانم گفتا نمکین باشد

گفتم نمکم گفتا حقّ نمک این باشد

بخت من و زلفینش همرنگ همند، آری

یکرنگی اگر باشد با، ماش همین باشد

ماه من و گردون را، فرقی که بود این است

کان ماه فلک امّا این ماه زمین باشد

چون دختر رز، ما را خود پرده در افتاده

بی پرده به ساغر، به تاپرده نشین باشد

دارد دل من نسبت با چین سرزلفش

چون مشک بود از خون چون زآهوی چین باشد

زینسان که کند چشمت هر لحظه به من لطفی

خوب است ولی خواهم قدری به از این باشد

عاشق زغم جانان باشد به دلش پنهان

آن داغ که زاهد را پیدا، به جبین باشد

گویند «وفایی» را، مهرش بزدای از دل

بزدایمش از دل چون کان نقش نگین باشد

 
 
 
حکیم نزاری

خوش وقتِ کسی کو را محبوب قرین باشد

ما را بکشد باری گر هجر چنین باشد

مسکین چه کند عاشق جز دردِ دل و زاری

از دوست جدا افتد ناچار حزین باشد

ای دوست بیا بنگر تا چون منِ دل خسته

[...]

کمال خجندی

گرمه به زمین باشد آن زهره جبین باشد

دوری طلبد از ماه نیز چنین باشد

نتوان طلب بوسی کرد از لب خندانش

حلوا نتوان خوردن هرگه نمکین باشد

بی ذکر دی نبود از باد دهانش دل

[...]

حافظ

کِی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار

صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد

غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل

[...]

نظام قاری

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته درین دفتر گفتیم و همین باشد

بخشد کهن آنکش نوپوشی ثمین باشد

یک نکته درین دفتر گفتیم و همین باشد

گرانکله چون خاتم آرم بسر انگشت

[...]

اهلی شیرازی

گویند که با غیری وین گرچه یقین باشد

میدانم و میگویم شاید نه چنین باشد

در پای تو از بختم امید بود مردن

این غایت امید است گر بخت برین باشد

در کوی غم از مجنون پیشیم و تو پس دانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه