گنجور

 
شهریار

نفسی داشتم و ناله و شیون کردم

بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم

گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من

لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم

لاله در دامن کوه آمد و من بی رخ دوست

اشک چون لاله سیراب به دامن کردم

در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ

که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم

چند بر باد دهی حاصلم آخر عمری

خوشه‌های خم گیسوی تو خرمن کردم

شبنم از گونه گلبرگ نگون بود که من

گله زلف تو با سنبل و سوسن کردم

زلف و مژگان تو را مانده رفوی دل ریش

پاره شد رشتهٔ صبری که به سوزن کردم

دود آهم شد اشک غمم ای چشم و چراغ

شمع عشقی که به امید تو روشن کردم

نه رخ ماه منیژه، نه کمند رستم

آه از آن ناله که من در چَهِ بیژن کردم

دگرم دشمن جان بود و نمی‌دانستم

منِ غافل گلهٔ دوست به دشمن کردم

تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازی

تن همه چشم به هم چشمی روزن کردم

آشیانم به سر کنگره افلاک است

گرچه در غمکده خاک نشیمن کردم

شهریارا مگرم جرعه فشاند لب جام

سال ها بر در این میکده مسکن کردم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۸ - لاله سیراب به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کلیم

تا من از صیقل می آینه روشن کردم

شیشه را شمع ره شیخ و برهمن کردم

آب آهن همه از دیده زنجیر چکید

بسکه چون سلسله در بند تو شیون کردم

لایق برق نشد باد هم از ننگ نبرد

[...]

مشتاق اصفهانی

دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم

از فراق تو چه گل‌ها که بدامن کردم

شد کفن دوختم آن جامه که از تار وفا

سیه آنروز که این رشته بسوزن کردم

گفتم از عشق فروغی رسدم آه که شد

[...]

رفیق اصفهانی

دوستان را به خود از بهر تو دشمن کردم

کس به دشمن نکند آنچه به خود من کردم

دامنم گشت ز خون مژه گلگون این بود

آن گل عیش که من بی تو به دامن کردم

خرمن هستی خود سوختم از آه ببین

[...]

یغمای جندقی

دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم

در فراق تو چه گل ها که به دامن کردم

فروغی بسطامی

بر سر آتش سوزنده نشیمن کردم

معنی عشق تو را بر همه روشن کردم

کسی از دور فلک این همه اندیشه نکرد

که من از گردش آن نرگس رهزن کردم

خادم غیر شدم با همه غیرت عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه