گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ترکی که جست و جوی دل من جز او نبود

او را دلی نبود که در جست و جو نبود

دامن کشید از من خاکی بسان گل

گویی کش از بهار وفا هیچ بو نبود

شمشیر مهر زد به من بی دل و برید

شمشیر نیک بود، بریدن نکو نبود

بفریفت مر مرا به سخنهای دلفریب

ورنه دل مرا سر هر گفت و گو نبود

در حیرتم که یارب، از او بود این کرم

با خود به جای او دگری بود، او نبود

با او نبود آنک چنانها همی نمود

با آنک می نمود چنانها جز او نبود

خسرو بساز با شب تنهائی فراق

گر گویمت که شمع کجا رفت، کاو نبود