خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست
من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست
همه به گریه ابر سیه گشودم چشم
دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست
به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم
دریغ و درد که این انتحار آنی نیست
نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس
به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست
ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند
به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست
ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس
که از خزان گلشن شور نغمهخوانی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر از ناپایداری و کوتاهی عمر و نابودی جوانی خود احساس شرمندگی میکند. او از زندگی کنونیاش که فرصتی برای جوانی ندارد، ناخرسند است و به روحیه غمگینی خود اشاره میکند. او میگوید که در این دنیا نور شادی وجود ندارد و درد و غم به تدریج او را از پا درخواهد آورد. شاعر همچنین به بیتوجهی و ناپایداری انسانها در جامعه اشاره میکند و میگوید که هیچ نشانهای از شادمانی و زیبایی در اطرافش نیست. او از بلبل چمن (نماد زیبایی و شادی) به عنوان نمادی از دلتنگی برای روزهای خوب یاد میکند و از خزان و فقدان نغمههای شاد مینالد.
هوش مصنوعی: احساس شرمندگی کردم از جوانی که عمری از زندگیام باقی نمانده، زیرا دیگر زمانی برای بهرهبرداری از جوانیام ندارم.
هوش مصنوعی: من از زندگی زودگذر و گذرا خسته و آزردهام و شکر خدا که این عمر بیپایان نیست.
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر بیانگر حس ناامیدی و اندوه خود است. او با نگاه به دوردست، به غم و دردهایی که او را احاطه کردهاند، اشاره میکند و میگوید که در این فضا هیچ نشانی از شادی و روشنی دیده نمیشود. به عبارتی، ابرهای سیاه غم و اندوه بر زندگیاش سایه افکنده و هیچ امیدی به روشنایی و شادمانی در افق دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: به جای اینکه ناامید و غمگین شوم، تصمیم دارم به آرامی خودم را از بین ببرم. افسوس که این نابودی یکباره اتفاق نمیافتد.
هوش مصنوعی: نه من به ضربهای از شدت خشم صورت خود را سرخ میکنم و نه در میهمانی ما چهرهای از شراب قرمزرنگ وجود دارد.
هوش مصنوعی: به صفاتی که سگ نگهبان دارد توجه کن، چون در این دنیا افرادی هستند که به خاطر منافع خود به سراغ دیگران میروند و این روش مناسبی برای سرپرستی و نگهداری نیست.
هوش مصنوعی: افسوس که بلبل چمن، با روحیهای که دارد، دیگر نمیتواند در فصل خزان گلها، نغمه سرایی کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مرا که هیچ نصیبی ز شادمانی نیست
بسی تفاوتم از مرگ و زندگانی نیست
بروزگار جوانی اگر ترا رنگیست
مرا بجز سیبی رنگی از جوانی نیست
ز من فلک عوض عشوه عمر می خواهد
[...]
خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست
پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست
درخت قد صنوبر خرام انسان را
مدام رونق نوباوهٔ جوانی نیست
گلیست خرم و خندان و تازه و خوشبوی
[...]
اگرچه یار مرا هیچ مهربانی نیست
ورا چو من به جهان هیچ بنده جانی نیست
فدای جان عزیزش هزار جان و جهان
مرا مودّت و عشق رخش نهانی نیست
یقین که در دل تو نیست مهربانی نیز
[...]
بقای عمر در این خاکدان فانی نیست
جهان پر از غم و امید شادمانی نیست
گل مراد از این آب و گل چه میجوئی
که در ریاض جهان بوی کامرانی نیست
برای صحبت یاران مهربان کریم
[...]
کدام زخم که بر من ز دلستانی نیست
کدام خاک کش از خون ما نشانی نیست
بخوشدلی نه که خاموشم از تو چون صورت
هزار غم ز تو دارم مرا زبانی نیست
مراست جانی و خواهم به پات افشاندن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.