مژه سوزن رفویی، نخی از شکنج مویی
که زنی به پارههای دلم ای پری رفویی
به عزای لالهها و به خزان آرزوها
چه شد ای بهار لاله که شنیدم از تو بویی
دگر آبگینهٔ دل دو سه ریزه خرده شیشهست
به چه چشمی و چراغی بشناسم از تو رویی
شب آخر وداعت چه غراب غم که میگفت
سحر این یکی به سویی رود آن دگر به سویی
تو که چشمهٔ صفایی نه چنان شدی که بی تو
رود آب خوش به پایین دگر ای گل از گلویی
نه صبا و نی شبابم دگرم چه روی مستی
به سرم شکسته خوشتر که به سر کشم سبویی
به امید دوستانم که دوباره باز گردم
سر عشق و داستانم، چه امید و آرزویی
نکند بهار عشقم شکفد به لاله و گل
تو اگر پیاله در کف بلمی کنار جویی
به چروکهای پیری چه کنی که چهر پرچین
نه از آن قماش کآید، به اطاعت اتویی
فلک از پس من و تو چه بساط عشق برچید
نه دگر بنفشهمویی نه دگر فرشتهخویی
شر و شور می کجا شد که ز طرف بهجت آباد
نه دگر سر و صدایی شنوم نه های و هویی
نکند که روح مجنون به سراغ خاک لیلیست
نظری به بید مجنون چه سری چه جستجویی
به خزانه لاله، گوشی به سرود برگ ریزان
که به شرح حال عاشق چه زبان گفتگویی
من و او چنان به عشق و به جمال سرمدی محو
که به جلوهگاه وحدت نه منی دگر نه اویی
بگذار شهریارا سر پیری این حکایت
که به خرقه عشق پیری نگذارد آبرویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
همین شعر » بیت ۱
مژه سوزن رفویی، نخی از شکنج مویی
که زنی به پارههای دلم ای پری رفویی
به تصریح مستندات به جا مانده این شعر را استاد شهریار در کهنسالی به درخواست عشق دوران جوانیشان پری در استقبال از این غزل فصیحالزمان شیرازی سرودهاند:
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننمودهای و بینم
همه جا به هر زبانی، بوَد از تو گفتگویی
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو ببُر سر از تن من ببَر از میانه گویی
به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شدهام ز ناله، نالی، شدهام ز مویه، مویی
همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار، چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی
چه شود که راه یابد سوی آب، تشنه کامی
چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویی
شود این که از ترحم، دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی
بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت
سر خُمّ می سلامت، شکند اگر سبوئی
همه موسم تفرج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نِه، بنشین کنار جویی
نه به باغ ره دهندم، که گلی به کام بویم
نه دماغ اینکه از گل شنوم به کام، بویی
بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمی
بنموده مو سپیدم، صنم سپید رویی
ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم بخواند
رخ شیخ و سجده گاهی، سر ما و خاک کویی
نظری به سویِ «رضوانیِ» دردمندِ مسکین
که به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویی
به فراغ دل زمانی نظری به ماهرویی
به از آنکه چند شاهی، همه عمر های و هویی
نه ز دست نوجوانان به چمن شدم، ولیکن
هوس جمال جانان نرود به رنگ و بویی
نفسم به آخر آمد، نظرم ندید سیرش
[...]
چو زنان،مباش قانع،ز جهان برنگ و بویی
بزن، ای پسر، چو مردان، قدمی بجست و جویی
که جهان شراب خانه است و درو شراب کهنه
بکش این شراب کهنه، تو بهر زمان، بنویی
من ازین خمار مستی نه چنان شدم که هرگز
[...]
به نهان چنان نمایی همه را ز لطف رویی
که گمان برند هر یک، که تو خاص ازان اویی
نه گلم کفاف رنگی نه گلم پسند بویی
سر و برگ خود ندارم ز خیال روی و مویی
به تصور جمالش ز هزار فکر رستم
دل جمع من پریشان نشود به هیچ سویی
شده با بدان مصاحب چه فسون کنم ندانم
[...]
نه تلاش سیر گلشن، نه سر کنار جویی
نه هوای می پرستی، نه دماغ های و هویی
گل و سبزه جا نیابد ز هجوم تازگیها
به چمن اگر درآید، ز رخ تو رنگ و بویی
ز عبادت صراحی، مطلب نتیجه هرگز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.