گنجور

 
قاسم انوار

چو زنان،مباش قانع،ز جهان برنگ و بویی

بزن، ای پسر، چو مردان، قدمی بجست و جویی

که جهان شراب خانه است و درو شراب کهنه

بکش این شراب کهنه، تو بهر زمان، بنویی

من ازین خمار مستی نه چنان شدم که هرگز

بخودم بود مجالی،بخدا،بهیچ رویی

همه آب خواره بینی، که ز ما کنند مستی

اگر آب خواره سازند ز خاک ما سبویی

نرسد بهو، هرآنکو که ز انقیاد خود را

نکند فدای چوگان، بهوای هو چو گویی

همه آبروی زاهد بر خلق باد باشد

که ز خاک آستانش نرسد بآبرویی

کم زهد گیر، قاسم، که ازین شراب خانه

به مشام جان زاهد نرسیده است بویی

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

به فراغ دل زمانی نظری به ماهرویی

به از آنکه چند شاهی، همه عمر های و هویی

نه ز دست نوجوانان به چمن شدم، ولیکن

هوس جمال جانان نرود به رنگ و بویی

نفسم به آخر آمد، نظرم ندید سیرش

[...]

قاسم انوار

هله! عاشقان، که راهست بهو،زنید هویی

ببرید جمله بر هو،بزنید های و هویی

بکنید خرقها را، که ز زرق رنگ دارد

ز سرشک سیل مژگان بکنید شست و شویی

بزنید حلقه بر در، که خسیس نفس پرور

[...]

میلی

به نهان چنان نمایی همه را ز لطف رویی

که گمان برند هر یک، که تو خاص ازان اویی

نظیری نیشابوری

نه گلم کفاف رنگی نه گلم پسند بویی

سر و برگ خود ندارم ز خیال روی و مویی

به تصور جمالش ز هزار فکر رستم

دل جمع من پریشان نشود به هیچ سویی

شده با بدان مصاحب چه فسون کنم ندانم

[...]

طغرای مشهدی

نه تلاش سیر گلشن، نه سر کنار جویی

نه هوای می پرستی، نه دماغ های و هویی

گل و سبزه جا نیابد ز هجوم تازگیها

به چمن اگر درآید، ز رخ تو رنگ و بویی

ز عبادت صراحی، مطلب نتیجه هرگز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه