غزل شمارهٔ ۱۴۷ - مزد شبانی
خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی
ولی ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جانی
چو من به کنج ریاضت خزیده را چه تفاوت
کزان کرانه بهاری گذشت یا که خزانی
وداع یار بیاد آر و اشک حسرت عاشق
چو میرسی به لب چشمه ای و آب روانی
دهان غنچه مگر بازگو کند به اشارت
حکایت دل تنگی به چون تو تنگ دهانی
به صحت و به امان زنده اند مردم دنیا
منم که زنده ام اما نه صحتی نه امانی
شعیب جلوه سینا جهیز دختر خود کرد
خدا چه اجرت و مزدی که می دهد به شبانی
چه دلبخواه به غیر از تو باشد از توندانم
که آنچه فوق دل و دلبخواه ماست تو آنی
تو شهریار نبودی حریف عهد امانت
ولی به مغز سبک می کشی چه بار گرانی
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
سعید نوشته:
این شعر ۱۴ بیت داره.عجیبه که در سایت وزین گنجور ناقص درج شده. مسئولین عزیز و فرهیخته سایت لطفا اصلاح بفرمایند:
شهریار
خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی
ولی ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جانی
چو من به کنج ریاضت خزیده را چه تفاوت
کزان کرانه بهاری گذشت یا که خزانی
وداع یار به یاد آر و اشک حسرت عاشق
چو میرسی به لب چشمهئی و آب روانی
دهان غنچه مگر بازگو کند به اشارت
حکایت دلتنگی به چون تو تنگ دهانی
جهانیان به جهان میدهند صحبت جانان
منم که صحبت جانان نمیدهم به جهانی
به صحت و به امان زندهاند مردم دنیا
منم که زندهام اما نه صحتی نه امانی
به رمز و راز دهان تو پی نمیبرم اما
به هر حدیث تو پی میبرم به راز نهانی
شعیب جلوة سینا جهیز دختر خود کرد
خدا چه اجرت و مزدی که میدهد به شبانی
در آستان تو کانجا نیاز در نگشاید
همه به پشت درند و گدای آبی و نانی
زبانبه شکر همین یک زبان گشودمی ای دوست
اگر به هر سر موی من از تو بود زبانی
چه دلبخواه بغیر از تو باشد از تو ندانم
که آنچه فوق دل و دلبخواه ماست تو آنی
به غفلت از تو چه عمری تباه کردهام، اکنون
امان نمیدهم از بیم غفلت تو به آنی
نه مستحق مکافات موًمنیم و نه کافر
تجارتی نه به امید سود و بیم زیانی
تو « شهریار» نبودی حریف عهد امانت
ولی به مغز سبک میبری چه بار گرانی
👆⚐