گنجور

 
اسیر شهرستانی

بهار تنگدلی سبز کرد حاصل ما

عبیر غنچه غبار خرابه دل ما

زموج چون نشناسد جوهر تیغش

هنوز شوق ندانسته گشت قاتل ما

حباب چشمه نزدیک راه تفرقه است

خراب سیل غبار است خانه دل ما

دمید دانه و در تنگنای خوشه خزید

به غیر عقده چه دید از گشاد مشگل ما

به یاد روی تو در آتشیم همچو اسیر

دل گداخته ما چراغ محفل ما