گنجور

 
اسیر شهرستانی

هر چند تپید بسمل ما

خندان تر گشت قاتل ما

گر برق ز آبرو نیفتد

خجلت زدگی است حاصل ما

در سینه دگر سخن نمانده است

جای دل اوست یا دل ما

دیوانه آن نزاکت خو

شد زلف پری سلاسل ما

می جوشد خنده از گل او

می روید لاله از گل ما

گوشی نکشید گوش دردی

فریاد ز حسرت دل ما

در سینه گلستان نگنجد

زخمی که شکفته در دل ما

بر دوری ما چرا نخندد

جامی زده حسرت از دل ما

از زخم نهان که بیشتر باد

گل کرد بهار در گل ما

کس را به سخن نمی گذارد

گر قاتل ماست قاتل ما

چندانکه اسیر درد دیدیم

آسان تر گشت مشکل ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode