گنجور

 
اسیر شهرستانی

روزگاری شد که با عشق آشنایی می‌کنم

چون شرر در بحر آتش ناخدایی می‌کنم

گر دهد آیینه بهر انتقامم جا به چشم

کی چو عکس از ساده‌لوحی خودنمایی می‌کنم

آرزوی قتل خویشم می‌برد نزدیک او

شوق پندارد تلاش آشنایی می‌کنم

در محبت بر سر کوی تو شب‌ها چون اسیر

با وجود بی‌نیازی‌ها گدایی می‌کنم

 
 
 
سیف فرغانی

بندهٔ عشقِ توام زآن پادشایی می‌کنم

دولتی دارم که در کویت گدایی می‌کنم

خسرو ملک جهانی تو از آن فرهادوار

من به شیرین سخن خسروسِتایی می‌کنم

از پی سلطان حسنت تا بگیرد شرق و غرب

[...]

سلمان ساوجی

تا که در دریای مدحت آشنایی می‌کنم

هر چه نه مداحی توست آن ریایی می‌کنم

آرزوی مدحتت داریم و در بحری چنان

با چنین طبعی نه آخر بی حیایی می‌کنم

تا مگر خود را به منزل در رسانم از درت

[...]

اسیری لاهیجی

در طریقت رهروان را رهنمایی می‌کنم

در حقیقت عارفان را پیشوایی می‌کنم

گر شدم بیگانه از جان و جهان در عشق او

لیک با جانان همیشه آشنایی می‌کنم

گرچه در صورت گدا و رند و قلاش آمدم

[...]

صائب تبریزی

نیست ناخن در کف و مشکل‌گشایی می‌کنم

کار عالم را به این بی‌دست و پایی می‌کنم

نیست مانند سپند از سوختن فریاد من

دور گردان را به آتش رهنمایی می‌کنم

سلیم تهرانی

جام می در کف ز کوی او جدایی می‌کنم

بر سر خود خاک با دست حنایی می‌کنم

گر به سامان جهان، وصلش به من سودا کنند

آنچه دارم می‌دهم، دیگر گدایی می‌کنم

ارغوان گل می‌کند در باغ ما از زعفران

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه