روزگاری شد که با عشق آشنایی میکنم
چون شرر در بحر آتش ناخدایی میکنم
گر دهد آیینه بهر انتقامم جا به چشم
کی چو عکس از سادهلوحی خودنمایی میکنم
آرزوی قتل خویشم میبرد نزدیک او
شوق پندارد تلاش آشنایی میکنم
در محبت بر سر کوی تو شبها چون اسیر
با وجود بینیازیها گدایی میکنم