حقپرستان سلف، کاری نمایان کردهاند
معبدی بر کوهسار از سنگ بنیان کردهاند
بیست پله برنهاده پیش ایوانی ز سنگ
زیرش انباری برای آب باران کردهاند
پلهای دیگر نهادستند از سوی دگر
از پی آمد شد خاصان مگر آن کردهاند
اندر آنبیآب وادی جای کشت و زیست نیست
زین سبب پیداست کان را بهر یزدان کردهاند
هشتنهفرسنگدور از شوشتر بر سویشرق
آن بنای هایل سنگین بهسامان کردهاند
هست پیدا کان فرو افتاده احجار عظیم
قرنها سرپنجه با گردون گردان کردهاند
یا ز اشکانی است آن ویرانه مزکت یا مگر
خسروان آن را به عهد آل ساسان کردهاند
نیست آن کار کیان زیرا که در عهد کیان
در چنین احجار نقش و خط نمایان کردهاند
طاقها افتاده و دیوارها گردیده پست
گوییا آن را زلازل سخت ویران کردهاند
چشمهٔ آبی است خرد، اندر نشیب آن دره
کاندر آن مسکن، فقیری چند عریان، کردهاند
نام آن چشمه نهادستند پس «چشمهعلی»
نیز مسجد را لقب «مسجدسلیمان» کردهاند
یکهزار و سیصد و شش بود و آغاز ربیع
کاندر آن وادی زگل گفتی چراغان کردهاند
خوانده بودم درکتب، وصف بهار شوشتر
یافتم کان را ز روی صدق، عنوان کردهاند
راستی گفتی گستریده فرشی از دیبای سبز
وندر آن تصویرها از لعل و مرجان کردهاند
سبز وادیها گرفته گرد هامونی فراخ
کش مرصع یکسر ازگلهای الوان کردهاند
کوه را گفتی ز فرش سبزه مطرف بستهاند
دشت را گفتی به برگ لاله پنهان کردهاند
از بر معبد نشستم بر سر سنگی خموش
گفتی اندام مرا زان سنگ بیجان کردهاند
یک نظر کردم به ماضی یک نظر کردم به حال
زانچه اینان می کنند و زانچه آنان کردهاند
مزدیسنان را بدیدم، از فراز قرنها
کز شهامت ملک ایران را گلستان کردهاند
در زمان اقتدار بابل و یونان و مصر
سلطنت بر بابل و بر مصر و یونان کردهاند
وز پس قرنی دو هم با دولتی مانند روم
پردلان پارت همدوشی به میدان کردهاند
وز پس چندی دگر ساسانیان این ملک را
چون بهشت از عدل و داد و علم و عرفان کردهاند
وین زمان ما مفلسان شادیم زانچ آن خسروان
در ستخر و بیستون و طاق بستان کردهاند
گویی این بیحالی از خورشید و گرمیهای اوست
ای بسا مهرا که محض بغض و عدوان کردهاند
اندک اندک مهر پنهان گشت گفتی کاختران
مخفی از شرم منشی در زیر دامان کردهاند
سر به زیر افکندم و ناگه دو چشمم خیره شد
خاک را گفتی ز اخترها درخشان کردهاند
هشت فرسنگ اندر آن کهسارها یل ناگهان
روز شد گفتی مگر شب را به زندان کردهاند
از فروغ برقها در خانهها و راهها
اختر شبگرد را سر در بیابان کردهاند
یادم آمد کاندر این آباد ویران مر مرا
انگلیسان با رفیقی چند، مهمان کردهاند
شرکت نفت بریتانی و ایران است این
کز هنرمندی جهان را مات و حیران کردهاند
آب را با آتش از کارون به بالا بردهاند
نفت را با لوله سر گرد بیابان کردهاند
تا نگویی معجز است این یا کرامت یا که سحر
با فشار علم، هم این کرده هم آن کردهاند
سنگ را با متهٔ علم و هنر، سنبیده نرم
نفت را از قعر چه زی اوج، پران کردهاند
هشته پستانها ز مهر، اندر دهان طفل خاک
تا دهانش را بسان غنچه خندان کردهاند
سالها این راز پنهان بود در قلب زمین
آشکار آن راز را اینک به دوران کردهاند
عقدههایی بود مشکل در دل خارا، گره
آن گره بگشوده و، آن مشکل آسان کردهاند
این شگفتی بین که از همخوابهٔ قیر سیاه
چون مجزا نفت و بنزین فروزان کردهاند
نار اگر شد گلستان بر پور آزر دور نیست
بین که خارستان نفتون را گلستان کردهاند
حلقههای چاه شان خوانده ز دل راز زمین
برجهای قصرشان با عقل پیمان کردهاند
لولههای چاه ساران، ره به مرکز بردهاند
میلهای کارگاهان قصد کیوان کردهاند
تا نجوشد نفتو هر زین سویو آنسو نگذرد
لولههایی تعبیه بر چاهساران کردهاند
دیگهایی آهنین، بر هیئت دیو سیاه
لولههایی همچنان بر شکل ثعبان کردهاند
نفتها در دیگها انباشته وز لولهها
سوی آبادان رود کاین گونه فرمان کردهاند
دستگاه برق «تمبی» چرخ گردانست راست
کز نفوذش چرخها را جمله گردان کردهاند
تا به آبادان ز نفتون در چهل فرسنگ راه
عالمی روشن به نور علم و عرفان کردهاند
قریهٔ ویران «عبادان» که بد ضربالمثل
این زمان شهریش پر قصر و خیابان کردهاند
دکهٔ آهنگریشان، دهشت افزاید از آن
کز دو پاره کوه آهن پتک و سندان کردهاند
پتک خود بالا رود چون کوه و خود آید فرود
بر یکی آهن که بهر کندن کان کردهاند
همچو دو دوزخ، دو نیران مشتعل دیدم ز دور
کز لهیب و شعله، دوزخ را هراسان کردهاند
گفتی این هست آذر برزپن و آن آذرگشسب
کز پی تعظیم یزدان، مزدیسنان کردهاند
بهر مجروحان و بیماران و گرماخوردگان
چند مارستان به طرز انگلستان کردهاند
انتظاماتی که در آن خطه دیدم، ای عجب
سالها خلق آرزویش را به تهران کردهاند
وقت، در ایران فراوانست و ارزان، لیک علم
هست کمیاب و گران و اینان دگرسان کردهاند
وقت را بسیارکمیاب وکران کردند، لیک
در برابر علم را افزون و ارزان کردهاند
انگلیسان اندرین کارند و اهل ناصری
خرمند از اینکه یک صابی مسلمان کردهاند
تو ز من خواهی برنج ای مدعی خواهی مرنج
این هنرمندان به عصر خویش احسان کردهاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ماهرویان زلف مشکین را پریشان کردهاند
عاشقان دنیی و دین در کار ایشان کردهاند
نور صبح از پرده شب آشکارا میشود
گر چه عارض را به زیر زلف پنهان کردهاند
شاهدان در شهر عرض صورت خود دادهاند
[...]
حاجیان روی صفا در کعبه جان کردهاند
عاشقان عزم طواف کوی جانان کردهاند
نفس کافر کیش را در راه او روحی فداه
هر نفس چون کیش اسماعیل قربان کردهاند
میدمد بوی وفا زین صبح خیزان چون صبا
[...]
سرو باغ ملک را در خاک پنهان کردهاند
گوهر سیراب را با خاک یکسان کردهاند
خشم را روشندلان در حِلم پنهان کردهاند
آتش سوزنده را بر خود گلستان کردهاند
چشم خود جمعی که از رخسار نیکو بستهاند
پیش یوسف در بغل آیینه پنهان کردهاند
چون صدف آنان کز انجام قناعت آگهند
[...]
پاک بینان الفتی با داغ پنهان کرده اند
جای گل چون شعله آتش در گریبان کرده اند
فیضها دارد شب ناکامی ما در کمین
هر طرف صبحی در این ویرانه پنهان کرده اند
از نسیم صبح آب خنده گل می چکد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.