گنجور

 
اقبال لاهوری

فریب کشمکش عقل دیدنی دارد

که میر قافله و ذوق رهزنی دارد

نشان راه ز عقل هزار حیله مپرس

بیا که عشق کمالی ز یک فنی دارد

فرنگ گرچه سخن با ستاره میگوید

حذر که شیوهٔ او رنگ جوزنی دارد

ز مرگ و زیست چه پرسی درین رباط کهن

که زیست کاهش جان مرگ جانکنی دارد

سر مزار شهیدان یکی عنان در کش

که بی زبانی ما حرف گفتنی دارد

دگر بدشت عرب خیمه زن که بزم عجم

می گذشته و جام شکستنی دارد

نه شیخ شهر نه شاعر نه خرقه پوش اقبال

فقیر راه نشین است و دل غنی دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

درین بهار به گلزار رفتنی دارد

به پای بوی گل از خود گذشتنی دارد

کنون که نرگس شهلا گشود چشم از خواب

به چشم روشنی باغ رفتنی دارد

ز نوبهار برومند گردد امیدش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

به بزم شیخ و برهمن نشستنی دارد

بساط مردم نادیده دیدنی دارد

غنیمت است که زنجیر سر بسر گوش است

سخن نگفتن مجنون شنیدنی دارد

ستمگران تغافل منش چه می دانند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اسیر شهرستانی
غالب دهلوی

نقابدار که آیین رهزنی دارد

جمال یوسفی و فر بهمنی دارد

وفای غیر گرش دلنشین شده ست چه غم

خوشم ز دوست که با دوست دشمنی دارد

چه ذوق رهروی آن را که خارخاری نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه