گنجور

 
صائب

درین بهار به گلزار رفتنی دارد

به پای بوی گل از خود گذشتنی دارد

کنون که نرگس شهلا گشود چشم از خواب

به چشم روشنی باغ رفتنی دارد

ز نوبهار برومند گردد امیدش

به توبه هرکه امید شکستنی دارد

ز برگریز خزان، بلبلی است فارغبال

که زیر بال و پر خویش گلشنی دارد

به چار موجه وحشت فتد ز یاد بهشت

ز گوشه دل خود هر که مأمنی دارد

مرا به گوهر شب تاب رشک می آید

که در چراغ خود از آب روغنی دارد

ز بس که چشم من از چشم شور ترسیده است

به خانه ای ننهد پا که روزنی دارد

برون ز اطلس گردون نمی رود صائب

علاقه هرکه چو عیسی به سوزنی دارد

 
 
 
صائب تبریزی

ز بیم خار خورد در لباس دایم خون

چو گل کسی که درین باغ دامنی دارد

ز دوستان گرامی که می رود به سفر؟

که دل تهیه از خویش رفتنی دارد

هزار عقد گهر را به نیم جو نخرد

[...]

اسیر شهرستانی

به بزم شیخ و برهمن نشستنی دارد

بساط مردم نادیده دیدنی دارد

غنیمت است که زنجیر سر بسر گوش است

سخن نگفتن مجنون شنیدنی دارد

ستمگران تغافل منش چه می دانند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اسیر شهرستانی
غالب دهلوی

نقابدار که آیین رهزنی دارد

جمال یوسفی و فر بهمنی دارد

وفای غیر گرش دلنشین شده ست چه غم

خوشم ز دوست که با دوست دشمنی دارد

چه ذوق رهروی آن را که خارخاری نیست

[...]

اقبال لاهوری

فریب کشمکش عقل دیدنی دارد

که میر قافله و ذوق رهزنی دارد

نشان راه ز عقل هزار حیله مپرس

بیا که عشق کمالی ز یک فنی دارد

فرنگ گرچه سخن با ستاره میگوید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه