گنجور

 
اسیر شهرستانی

بوی گل و روی ماه دارد

آیینه هزار آه دارد

گفتم که نگاه کن خدا را

گفتا که خدا نگاه دارد

پروانه و بلبلش دعاگوست

از شعله و گل سپاه دارد

حیران نظاره نهانش

صد عذر به یک گناه دارد

صحرای دلم هزار گلشن

در سایه یک گیاه دارد

از دیده نشان دل توان یافت

این دیر به کعبه راه دارد

پرکاری و دلبری و شوخی

هر شیوه که پرسی آه دارد

شرمنده ز کس نشد دل ما

شرمندگی از گناه دارد

زود آینه ساز می شود دل

گر پاس نفس نگاه دارد

صبح است و اسیر و حسن مست است

از غیر خدا نگاه دارد