گنجور

 
اسیر شهرستانی

همتم را ترک عالم کمتر از تسخیر نیست

عشق بی طالع کم از اقبال عالمگیر نیست

حالتی داریم با کفر جنون آمیز خویش

ناله ناقوس ما بی شورش زنجیر نیست

کعبه جو گردیده ام می خواهم از سر طی کنم

راه صحرایی که کمتر از دم شمشیر نیست

در دبستانی که عاشق درس حیرت خوانده است

گفتگویی هست اما معنی و تفسیر نیست

ترکتازی کو دو عالم را براندازد ز جا

صف شکن تر از سپاه آه بی تأثیر نیست

هر گناهی را به امید عطایی می کنیم

بی گمان لطف بی اندازه یک تقصیر نیست

چون اثر تقصیر دارد نیست نقص آه ما

گر نباشد کارگر پیکان گناه تیر نیست

گر دل بینشگری داری تماشا می کنی

هر دو عالم بهتر از یک ناله شبگیر نیست

گر دلت ویران شد از تعمیر معمور است اسیر

عالم آباد کسی بی دهشت تعمیر نیست