گنجور

 
اسیر شهرستانی

عشق نیرنگ تغافل با دل بیتاب ریخت

همچو گرد سرمه از چشم غزالم خواب ریخت

از شکست خاطر ما عشق نقصانی نکرد

گرد این ویرانه گل در دامن سیلاب ریخت

دید تا دیوانه خود را ز موج آشفته موی

هر چه پیدا کرد دریا بر سرگرداب ریخت

در نظر آورد هرگامی پریزاد دگر

از غبار راه او رنگ شب مهتاب ریخت

کمترین بازیچه عشق جهان آشوب اوست

آتش و بادی که از نیرنگ خاک و آب ریخت

لاله اشکم غزالان را ز هم چشمی گداخت

قطره خون گرمی کز خنجر قصاب ریخت؟

آتش فولاد برق خنجر هستی نبود

طرح محشر جوهر تیغش ز پیچ و تاب ریخت

قبله ما سجده تنها نه از ما می کشد

بس چنین پایید موی ابروی محراب ریخت

در گداز انتظارش باغ می‌جوشد اسیر

گریه شاداب ما بر آتش گل آب ریخت

 
 
 
جامی

لب گشادی تا سخن گویی در سیراب ریخت

طره افشاندی که ریزد گرد مشک ناب ریخت

باد گلبو باده گلگون است یا از رشک تو

بوی گل بر باد رفت و رنگش اندر آب ریخت

گر مرا کشتی چه غم کی باشد امکان دیت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
امیرعلیشیر نوایی

تیره گشتم هر که آب اندر شراب ناب ریخت

چیست غیر تیره گی آن کو بآتش آب ریخت

وه که ممکن نیست دیگر چشم را دیدن به خواب

کز خیال لب نمک آن مه به جای خواب ریخت

یار شد مهمان من وز گریه شادی دو چشم

[...]

صائب تبریزی

آن که رنگ خط به رخسارش ز مشک ناب ریخت

خار در پیراهن خورشید عالمتاب ریخت

چون شفق رنگین ز روی خاک می خیزد غبار

غمزه او بس که خون خلق را چون آب ریخت

می توان صد نامه انشا کرد از راه نگاه

[...]

جویای تبریزی

جوش اشکم از شفق بر آسمان خوناب ریخت

شیشهٔ رنگم شکست و بر زمین مهتاب ریخت

پرتوی از آتش خوی تر بر کهسار تافت

از دل خارا شرر چون قطره های آب ریخت

دور از آن خاک سر کوبسکه می پیچم به خویش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه