گنجور

 
اسیر شهرستانی

ز گر مخوییت آتش ز لاله زار گریخت

ز زهر چشم تو صیاد از شکار گریخت

مگر به گردش چشم تو سال عاشق گشت

که عید ناشده امسال او به پار گریخت

رمیده شهر به صحرا ز دل تپیدن من

به این امید که پرسد کسی چکار گریخت؟

تپیدن دلی از بیقراریم گل کرد

که رنگ وعده ز سیمای انتظار گریخت

هنر گداخته بودش زخلعت رنگین

گهر زشرم به دامان کوهسار گریخت

وطن شناس شوم شاید از دیار غریب

شمیم گل زخجالت به خارزار گریخت

مگو شرار چرا شد به سنگ خاره نهان

ز شوخی نفس سرد روزگار گریخت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode