گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

منم که همت من جز خدا نمی جوید

خوشست همت عالی که باد پاینده

مرا به سایهٔ طوبی چه التفات بود

که هست سایهٔ من آفتاب تابنده

تو راست دنیی وعقبی مراست حضرت او

تو راست خطهٔ دارا مراست دارنده

به نور طلعت او روشنست دیدهٔ ما

چه جای روشنی آفتاب تابنده

به روی او در میخانه را گشادم باز

ببین تو مرحمت حضرت گشاینده

ز روی خود به کرم ساز بینوا بنواخت

بیا و گوش کن آواز آن نوازنده

اگر یکی به هزار آینه نماید رو

هزار رو بنماید یکی نماینده

مرو که شاه جهانی مرا غلام بود

از آنکه سید خود را به جان شدم بنده