گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

خم می در جوش و رندان درخروش

گر تو رندی جرعه ای زین می بنوش

دل به ساقی ده که تا یابی حیات

جان فدا کن در هوای می فروش

گوهر در یتیم از ما بجو

تا شوی چون حیدری حلقه به گوش

هر که یک جرعه بنوشد زین شراب

تا قیامت او کجا آید به هوش

گر سخن از عشق می گوئی بگو

ور حدیث از عقل می پرسی خموش

مجلس عشق است سرمستان رند

می کشندم چون سبو رندان به دوش

پیرهن از یوسف مصری بنه

خلعتی از خرقهٔ سید بپوش

 
 
 
رودکی

از خراسان آن خورِ طاووس وش

سوی خاور می‌خرامد شاد و خوش

مولانا

عقل آمد عاشقا خود را بپوش

وای ما ای وای ما از عقل و هوش

یا برو از جمع ما ای چشم و عقل

یا شوم از ننگ تو بی‌چشم و گوش

تو چو آبی ز آتش ما دور شو

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۸۶ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

ای لبت عقلم به غارت داده دوش

وی دو چشم مستت از من برده هوش

تاختن کردی چو یاغی بر سرم

در چریک صبرم افکندی خروش

نا شکیبایی و بی صبری ببرد

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه