گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عمر ما رفته بود باز آمد

کار بی ساز ما به ساز آمد

جان هجران کشیده دلخوش شد

مژدهٔ وصل دل نواز آمد

هر که ابروی یار ما را دید

یافت محراب و در نماز آمد

عشق سرمست ملک دل بگرفت

لشگر او به ترکتاز آمد

شادمانیم و عاقبت محمود

غم نداریم چون ایاز آمد

دل به دلبر سپرده ایم دگر

خاطر از هر چه بود باز آمد

ناز آغاز کرد باز آن یار

نعمت الله در نیاز آمد

 
 
 
ظهیر فاریابی

چون بدین گفتنم نیاز آمد

مثلی لایقم فراز آمد

سلطان ولد

زانچنان بیهشی چو باز آمد

قطره ‌ اش بحر پر ز راز آمد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلطان ولد
اوحدی

گر چه خالی ز برگ و ساز آمد

نه به حکم تو رفت و باز آمد؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه