گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نیمشب ماه ما هویدا شد

گوئیا آفتاب پیدا شد

جان ما گرد بحر می گردید

خود در افتاد و غرق دریا شد

نور رویش به چشم ما بنمود

دیدهٔ ما تمام بینا شد

آمد و تخت دل روان بگرفت

پادشاه ممالک ما شد

عین اول خوشی تجلی کرد

در مرایا ظهور اسما شد

جام می را به همه گر آمیخت

بزم مستانه ای مهیا شد

ساز ما را به لطف خود بنواخت

نعمت الله به ذوق گویا شد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

بوستان با سپهر همتا شد

که پر ز شعری و ثریا شد

کوه چون تکیه گاه خسرو گشت

دشت چون بزمگاه دارا شد

باد رنگ ابر نقشبندی کرد

[...]

وطواط

چمن باغ پر ثریا شد

خار و خارا عقیق و مینا شد

پیر گشته شد جهان ، ز سعی بهار

بنگر از سر چگونه برنا شد ؟

باغ خرم نبود ، خرم گشت

[...]

حمیدالدین بلخی

شب من زین حدیث یلدا شد

رشته صبرِ بنده یکتا شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه