گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عین دریاییم و ما را موج دریا می‌کشد

وین دل دریا دل ما سوی مأوا می‌کشد

مشکل ما چون که حلوای لبش حل می‌کند

دور نبود خاطر ما گر به حلوا می‌کشد

دست ما و دامن او آب چشم و خاک راه

گرچه سرو قامت او دامن از ما می‌کشد

جذبهٔ او می‌کشد ما را به میخانه مدام

ما از آن خوش می‌رویم آنجا که ما را می‌کشد

یک سر مویی سخن از زلف او گفتم ولی

شد پریشان خاطرم هم سر به سودا می‌کشد

می‌کشد نقش خیال وی نماید در نظر

هرکه بیند همچو ما بیند که زیبا می‌کشد

نعمت الله را مدام از وی عطایی می‌رسد

کار سید لاجرم هر لحظه بالا می‌کشد

 
 
 
مولانا

دشمن خویشیم و یار آنک ما را می‌کشد

غرق دریاییم و ما را موج دریا می‌کشد

زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین می‌دهیم

کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا می‌کشد

خویش فربه می‌نماییم از پی قربان عید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

غرق دریاییم و ما را موج دریا می‌کشد

آبرو می‌بخشد و ما را به مأوا می‌کشد

عشق هرجایی است ما هم در پی او می‌رویم

او به هرجا می‌رود ما را به هرجا می‌کشد

در ازل بالانشین بودیم گویا تا ابد

[...]

حسین خوارزمی

جان فدای آنکه ما را بی‌محابا می‌کشد

کشته را جان می‌دهد پنهان و پیدا می‌کشد

تیر دلدوز خدنگ غمزه خونریز خود

سوی دیگر می‌کشد آن شوخ و ما را می‌کشد

آن قد و بالا بلای جان عاشق شد بلی

[...]

خیالی بخارایی

هرشبی زلفش مرا در بند سودا می‌کشد

لیک آن بدعهد را خاطر دگر جا می‌کشد

ما ز گریه غرق آب دیده گشتیم و هنوز

همچو سرو آن شوخ هردم دامن از ما می‌کشد

دردمندان را ز رنج دل کشیدن چاره نیست

[...]

اهلی شیرازی

زنده می‌سازد لب او خلق و ما را می‌کشد

وای بر جان کسی کورا مسیحا می‌کشد

کاش یوسف در میان ناید که آن دست و ترنج

دیگران را می‌برد دست و زلیخا می‌کشد

یک نفس از صید دل‌ها چشم او آسوده نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه