گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

خوش چشمهٔ آبی است روان در نظر ما

سیراب شده خاک در از رهگذر ما

ما آب حیاتیم روانیم به هر سو

سرسبزی باغ خضر است در نظر ما

میخانهٔ ما قبلهٔ حاجات جهانست

شاید که جهانی به سر آید به در ما

نوریست که در دیدهٔ مردم شده پنهان

روشن بتوان دید ولی در نظر ما

مستیم و نداریم خبر از همه عالم

اینست خبر هر که بپرسد خبر ما

در آینهٔ دیدهٔ سید نظری کن

تا باز نماید به تو روشن بصر ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۴ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شاه نعمت‌الله ولی

خوش آب حیاتی است روان در نظر ما

عالم همه سیراب شد از رهگذر ما

از دیدهٔ ما آب روانست به هر سو

امید که جاوید بماند اثر ما

عمریست که در گوشهٔ میخانه مقیمیم

[...]

نسیمی

ای چون فلک از عشق تو سرگشته سر ما

سودای تو زد آتش غم در جگر ما

بودیم هوادار تو پیوسته و باشیم

تا هست نشان تو و باشد اثر ما

بشنو که چه فریاد و فغان در ملکوت است

[...]

جامی

ای خاک ته کفش تو کحل بصر ما

کفشی که زنی بر سر ما تاج سرما

می کن به خبر پرسی ما رنجه لب خویش

زان پیش که پرسی و نیابی خبر ما

پیش از حرم کعبه به کوی تو رسیدیم

[...]

فصیحی هروی

عشق کرم آموز در‌آمد ز در ما

صد قافله غم ریخت ز دل بر جگر ما

کاهل نظری بین که به صد جذب تجلی

هرگز نرسد تا سر مژگان نظر ما

ما ناله ‌فروشان جرس محمل دردیم

[...]

صائب تبریزی

بر چرخ محیط است فروغ نظر ما

ساحل دل دریاست ز آب گهر ما

در نامه ما حرف نسنجیده نباشد

از جیب صدف سفته برآید گهر ما

چون دیده ماهی که نماید ز ته آب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه