گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

کفر زلفش که رونق دین است

مهتر هند و سرور چین است

دل ما می برد به عیاری

کار طرار دائما این است

نور چشمست و در نظر دارم

چه کنم دیده ام خدا بین است

هر خیالی که نقش می بندم

به خیال نگار تعیین است

کهنه است این شراب اما جام

باز در بزم ما نوآئین است

عشق می باز و جام می ، می نوش

قول پیران شنو که تلقین است

من دعاگوی نعمت اللهم

عالمی را زبان به آمین است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

تا جهان است؛ کار او این است

نوش او نیش و مهر او کین است

مشاهدهٔ بیش از ۲۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
حمیدالدین بلخی

زآنکه در کویت آفتاب این است

نیم شب چون نماز پیشین است

خاقانی

ای عزیزان بر جهان این است

زهرش اندر گیای شیرین است

نظامی

بزم‌های تو گرچه رنگین است

آنچه بزم مخلد است این است

عطار

شیر در کار عشق مسکین است

عشق را بین که با چه تمکین است

نکشد کس کمان عشق به زور

عشق شاه همه سلاطین است

دلم از دلبران بتی بگزید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه