گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دردمندیم و آن دوا این است

راحت جان مبتلا این است

نقش رویش خیال می بندم

در نظر نور چشم ما این است

دل ما جان خود به جانان داد

دولت و دین دو سرا این است

عقل بیگانه رفت و عشق آمد

یار سرمست آشنا این است

همه با اصل خویش واگردیم

ابتدا آن و انتها این است

هر که فانی شود بقا یابد

رو فنا شو که خود بقا این است

نعمت الله هر که دید بگفت

مظهر حضرت خدا این است

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

درد دل دارم و دوا این است

عشق می بازم و هوا این است

در خرابات باده می نوشم

عمل خوب بی ریا این است

خوش بلائیست عشق بالایش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه