گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عالم بدنست و عشق جانست

جانست که در بدن روانست

عشقست که عاشقست و معشوق

عشقست که عین این و آنست

عشقست که نور دیدهٔ ماست

چون نور به چشم ما عیانست

بنشسته به تخت دل چو شاهی

عشقست که پادشه نشانست

عشقست که زنده دل از آنیم

عشقست که جان جاودانست

عاشق چو غلام و عشق سلطان

عشقست که شاه عاشقانست

عشقست که عقل بندهٔ اوست

عشقست که سید زمانست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

عشق تو قضای آسمانست

وصل تو بقای جاودانست

آسیب غم تو در زمانه

دور از تو بلای ناگهانست

دستم نرسد همی به شادی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
سعدی

آشفتن چشم‌های مستت

دود دل یار مهربانست

وین طرفه که درد چشم او را

خونابه ز چشم ما روانست

دو فتنه به یک قرینه برخاست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
اوحدی

ماهی، که لبش بجای جانست

گر ناز کند،به جای آن است

از چشم دلم نمی‌شود دور

هر چند ز چشم سرنهانست

گر در طلبت هزار باشند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه