گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

از جرعهٔ جام لایزالی

مستیم و خراب و لاابالی

افتاده خراب در خرابات

فارغ ز وساوس خیالی

بگذار حدیث دی و فردا

معشوق چو حاصل است حالی

در میکده رو شراب در کش

ز آن جام مروق زلالی

می سوز چو شمع در غم عشق

می نال که خوش به عشق نالی

بنگر که ز عشق نی بنالید

با این همه بی زبان دلالی

ماه نظرت چو کامل آید

خواهی قمر است و خواه لالی

من ذره ام و نگار خورشید

خورشید ز ذره نیست خالی

سید مست است و جام بر دست

در مجلس عشق لایزالی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

ماییم ز عالم معالی

رندی دو سه اندرین حوالی

در عشق دلی و نیم جانی

بر داده به باد لاابالی

بگذشته ز هستی و گرفته

[...]

مولانا

باغ است و بهار و سرو عالی

ما می‌نرویم از این حوالی

بگشای نقاب و در فروبند

ماییم و توی و خانه خالی

امروز حریف خاص عشقیم

[...]

حکیم نزاری

عشق آمد و کرد خانه خالی

بنشست به امر و نهی حالی

از مملکت دلم برانداخت

لشکرگه وهمی و خیالی

بر حصن دماغ نام زد کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه