گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

از جرعهٔ جام لایزالی

مستیم و خراب و لاابالی

افتاده خراب در خرابات

فارغ ز وساوس خیالی

بگذار حدیث دی و فردا

معشوق چو حاصل است حالی

در میکده رو شراب در کش

ز آن جام مروق زلالی

می سوز چو شمع در غم عشق

می نال که خوش به عشق نالی

بنگر که ز عشق نی بنالید

با این همه بی زبان دلالی

ماه نظرت چو کامل آید

خواهی قمر است و خواه لالی

من ذره ام و نگار خورشید

خورشید ز ذره نیست خالی

سید مست است و جام بر دست

در مجلس عشق لایزالی