گنجور

 
عطار

ماییم ز عالم معالی

رندی دو سه اندرین حوالی

در عشق دلی و نیم جانی

بر داده به باد لاابالی

بگذشته ز هستی و گرفته

چون صوفی ابن‌وقت حالی

در صفهٔ عاشقان حضرت

از برهنگی فکنده قالی

پس یافته برترین مقامی

احسنت زهی مقام عالی

ما را چه مرقع و چه اطلس

چه نیک کنی چه بد سگالی

ای زاهد کهنه درد نقد است

برخیز که گوشه‌ای است خالی

تا نالهٔ عاشقان نیوشی

بر خلق ز زهد چند نالی

آن می که تو می‌خوری حرام است

ما می نخوریم جز حلالی

ما بر سر آتشیم پیوست

مستغرق بحر لایزالی

ما بی خوابیم و چون بود خواب

در حضرت قرب ذوالجلالی

چون خواب کند کسی که او را

از ریگ روان بود نهالی

عطار برو که دست بردی

از جملهٔ عالم معالی

 
 
 
مولانا

باغ است و بهار و سرو عالی

ما می‌نرویم از این حوالی

بگشای نقاب و در فروبند

ماییم و توی و خانه خالی

امروز حریف خاص عشقیم

[...]

حکیم نزاری

عشق آمد و کرد خانه خالی

بنشست به امر و نهی حالی

از مملکت دلم برانداخت

لشکرگه وهمی و خیالی

بر حصن دماغ نام زد کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه