گنجور

 
عطار

ماییم ز عالم معالی

رندی دو سه اندرین حوالی

در عشق دلی و نیم جانی

بر داده به باد لاابالی

بگذشته ز هستی و گرفته

چون صوفی ابن‌وقت حالی

در صفهٔ عاشقان حضرت

از برهنگی فکنده قالی

پس یافته برترین مقامی

احسنت زهی مقام عالی

ما را چه مرقع و چه اطلس

چه نیک کنی چه بد سگالی

ای زاهد کهنه درد نقد است

برخیز که گوشه‌ای است خالی

تا نالهٔ عاشقان نیوشی

بر خلق ز زهد چند نالی

آن می که تو می‌خوری حرام است

ما می نخوریم جز حلالی

ما بر سر آتشیم پیوست

مستغرق بحر لایزالی

ما بی خوابیم و چون بود خواب

در حضرت قرب ذوالجلالی

چون خواب کند کسی که او را

از ریگ روان بود نهالی

عطار برو که دست بردی

از جملهٔ عالم معالی