گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ز سودای جهان بگذر اگر سودای ما داری

هوای خویشتن بگذر اگر ما را هوا داری

مرو دور ای عزیز من بیا نزدیک ما بنشین

چرا بیگانه می گردی نشان آشنا داری

خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست

از این مجلس گریزانی بگو عزم کجا داری

برو ای عقل سرگردان که من مستم تو مخموری

ندارم راحتی از تو مرا زحمت چرا داری

فدا کن جان اگر خواهی که عمر جاودان یابی

فنا شو از وجود خود اگر عشق بقا داری

ز خلوتخانهٔ دیده خیال غیر بیرون کن

بگو ای نور چشم من به جای او که را داری

سبوی خود چو بشکستی به بحر ما چو پیوستی

بشو غواص این دریا که دُری پربها داری

ندیم بزم سید باش اگر فردوس می جوئی

حریف نعمت الله شو اگر نور خدا داری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟

چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟

چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری

چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری

به کام دشمنم داری و گویی: دوست می‌دارم

[...]

سیف فرغانی

تویی سلطان ملک حسن و چون من صد گدا داری

ترا کی برگ من باشد که چندین بی نوا داری

وصالت خوان سلطانست، ازو محروم محتاجان

زنانش گوشه یی بشکن که بر در صد گدا داری

سپاه ماه بشکستی بدان روی و نمی دانی

[...]

سلمان ساوجی

سری از سر نه ار با ما سر مهر و وفا داری

به ترک سر بگو آنگه بیا گر پای ما داری

به سر باید سپرد این ره تو این صنعت کجا دانی

ز جان باید گذشت اول تو این طاقت کجا داری؟

چومی بر لب رسان جان را اگر کام از لبم جویی

[...]

صائب تبریزی

ز مطلب در حجابی تا نظر بر مدعا داری

نگردی آشنای خویش تا یک آشنا داری

گهی از آسمان داری شکایت، گاه از انجم

به دریا برنمی آیی، جدل با ناخدا داری

گل بی خار می گردد اگر دورافکنی از خود

[...]

واعظ قزوینی

دل پر غم، سر پر شور و، جان بینوا داری

نمینالی ز بیچیزی، اگر دانی چها داری

بکن با نفس کافر، دست و پا، تا دست و پا داری

تو اما،ای خود آرا، دست و پا بهر حنا داری

سراپا چشم باید شد، کنون چون شاخ بادامت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه