گنجور

 
عراقی

نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟

چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟

چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری

چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری

به کام دشمنم داری و گویی: دوست می‌دارم

چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟

چه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو

که گر گردم هلاک از غم من مسکین، روا داری

بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم

بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری

مرا گویی: مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی

چو می‌گردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری!

عراقی کیست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو

میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سیف فرغانی

تویی سلطان ملک حسن و چون من صد گدا داری

ترا کی برگ من باشد که چندین بی نوا داری

وصالت خوان سلطانست، ازو محروم محتاجان

زنانش گوشه یی بشکن که بر در صد گدا داری

سپاه ماه بشکستی بدان روی و نمی دانی

[...]

سلمان ساوجی

سری از سر نه ار با ما سر مهر و وفا داری

به ترک سر بگو آنگه بیا گر پای ما داری

به سر باید سپرد این ره تو این صنعت کجا دانی

ز جان باید گذشت اول تو این طاقت کجا داری؟

چومی بر لب رسان جان را اگر کام از لبم جویی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ز سودای جهان بگذر اگر سودای ما داری

هوای خویشتن بگذر اگر ما را هوا داری

مرو دور ای عزیز من بیا نزدیک ما بنشین

چرا بیگانه می گردی نشان آشنا داری

خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست

[...]

صائب تبریزی

ز مطلب در حجابی تا نظر بر مدعا داری

نگردی آشنای خویش تا یک آشنا داری

گهی از آسمان داری شکایت، گاه از انجم

به دریا برنمی آیی، جدل با ناخدا داری

گل بی خار می گردد اگر دورافکنی از خود

[...]

واعظ قزوینی

دل پر غم، سر پر شور و، جان بینوا داری

نمینالی ز بیچیزی، اگر دانی چها داری

بکن با نفس کافر، دست و پا، تا دست و پا داری

تو اما،ای خود آرا، دست و پا بهر حنا داری

سراپا چشم باید شد، کنون چون شاخ بادامت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه