گنجور

 
سیف فرغانی

تویی سلطانِ مُلکِ حُسن و چون من صد گدا داری

ترا کی برگِ من باشد که چندین بی‌نوا داری

وصالت خوان سلطان است، از او محروم محتاجان

زنانش گوشه‌ای بشکن که بر در صد گدا داری

سپاه ماه بشکستی بدان روی و نمی‌دانی

کزین دل‌های اشکسته چه لشکر در قفا داری

کلاهِ شاهیِ خوبان به دستِ ناز بر سر نِهْ

که با این جسم همچون جان دو عالم در قبا داری

سزد گر اسم الرّحمان شود کرسیِ فخرِ او

که عرشی از دل عاشق محل استوا داری

ز تو ای دوست تا دیدم همه رنج و بلا دیدم

نرفتم گر جفا دیدم، همین باشد وفاداری

ز عدلِ چون تو سلطانی چنین احسان روا نبود

کی نی دستم همی گیری نه از من دست واداری

به هر چشمی که می‌خواهی به لطف و قهر یک نوبت

نظر کن سوی من گرچه ز درویشان غنا داری

پس از چندین دعا نتوان تهی در آستین کردن

کفِ دریوزهٔ ما را چو تو دست عطا داری

مرا دی گفت روی تو ز وصافان حسن من

سخن از دل تو می‌گویی که جان آشنا داری

به ضر و نفع عاشق‌وار ثابت باش در کویش

که گر دورت کند از در دری دیگر کجا داری

چو باشد سیف فرغانی بر خلق از فراموشان

به وقتی کاین غزل خوانی مرا ای دوست یاد آری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عراقی

نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟

چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟

چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری

چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری

به کام دشمنم داری و گویی: دوست می‌دارم

[...]

سلمان ساوجی

سری از سر نه ار با ما سر مهر و وفا داری

به ترک سر بگو آنگه بیا گر پای ما داری

به سر باید سپرد این ره تو این صنعت کجا دانی

ز جان باید گذشت اول تو این طاقت کجا داری؟

چومی بر لب رسان جان را اگر کام از لبم جویی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ز سودای جهان بگذر اگر سودای ما داری

هوای خویشتن بگذر اگر ما را هوا داری

مرو دور ای عزیز من بیا نزدیک ما بنشین

چرا بیگانه می گردی نشان آشنا داری

خراباتست و ما سرمست و ساقی جام می بر دست

[...]

صائب تبریزی

ز مطلب در حجابی تا نظر بر مدعا داری

نگردی آشنای خویش تا یک آشنا داری

گهی از آسمان داری شکایت، گاه از انجم

به دریا برنمی آیی، جدل با ناخدا داری

گل بی خار می گردد اگر دورافکنی از خود

[...]

واعظ قزوینی

دل پر غم، سر پر شور و، جان بینوا داری

نمینالی ز بیچیزی، اگر دانی چها داری

بکن با نفس کافر، دست و پا، تا دست و پا داری

تو اما،ای خود آرا، دست و پا بهر حنا داری

سراپا چشم باید شد، کنون چون شاخ بادامت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه