گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

حسن او در آینه پیدا شده

هر که دیده همچو ما شیدا شده

چشم ما روشن به نور روی اوست

دیدهٔ ما این چنین بینا شده

عین ما بیند به عین ما چو ما

عارفی کو غرقهٔ دریا شده

شمع عشقش آتشی در ما زده

سوخته داند که او چون تا شده

بر در او جنت المأوای ماست

دل مقیم جنت المأوا شده

قاب قوسین از میان برداشته

واقف اسرار او ادنی شده

نعمت الله در سخن آمد از آن

مشکلات عالمی حل وا شده