دور شو ای عقل نادانی مکن
با سبک روحان گران جانی مکن
عشقبازی کار بی کاران بود
این چنین کار ار نمی دانی مکن
ای که گوئی دل عمارت می کنم
ما نمی خواهیم ویرانی مکن
چون تو را ایمان به کفر زلف نیست
دعوی دین مسلمانی مکن
در خماری لاف از مستی مزن
بنده ای ، با ما تو سلطانی مکن
دست وادار از سر زلف نگار
خویش پابند پریشانی مکن
نعمت الله یار سرمستان بود
دوستی با وی چو نتوانی مکن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بدانی هیچ نادانی مکن
تا توانی هرچه بتوانی مکن
ای دل سنگین گرانجانی مکن
کار جانبازان به نادانی مکن
بیش از این بد عهد و پیمانی مکن
با سبکروحان گران جانی مکن
زلف کافر کیش را برهم مزن
قصد بنیاد مسلمانی مکن
غمزه را گو خون مشتاقان مریز
[...]
بیش از این بد عهد و پیمانی مکن
با سبک روحان گرانجانی مکن
غمزه را گو، خون مشتاقان مریز
ملک زان تست، ویرانی مکن
با ضعیفان آنچه در گنجد مگو
[...]
تو مرا گویی که ویرانی مکن
خانه را بُرد آب طوفانی مکن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.