گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دور شو ای عقل نادانی مکن

با سبک روحان گران جانی مکن

عشقبازی کار بی کاران بود

این چنین کار ار نمی دانی مکن

ای که گوئی دل عمارت می کنم

ما نمی خواهیم ویرانی مکن

چون تو را ایمان به کفر زلف نیست

دعوی دین مسلمانی مکن

در خماری لاف از مستی مزن

بنده ای ، با ما تو سلطانی مکن

دست وادار از سر زلف نگار

خویش پابند پریشانی مکن

نعمت الله یار سرمستان بود

دوستی با وی چو نتوانی مکن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر حسینی هروی

ای دل سنگین گران‌جانی مکن

کار جانبازان به نادانی مکن

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر حسینی هروی
عبید زاکانی

بیش از این بد عهد و پیمانی مکن

با سبکروحان گران جانی مکن

زلف کافر کیش را برهم مزن

قصد بنیاد مسلمانی مکن

غمزه را گو خون مشتاقان مریز

[...]

شیخ بهایی

بیش از این بد عهد و پیمانی مکن

با سبک روحان گرانجانی مکن

غمزه را گو، خون مشتاقان مریز

ملک زان تست، ویرانی مکن

با ضعیفان آنچه در گنجد مگو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ بهایی
صفی علیشاه

تو مرا گویی‌ که‌ ویرانی‌ مکن‌

خانه‌ را بُرد آب‌ طوفانی‌ مکن‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه