راحت جانم توئی ای جان و ای جانان من
بی وصالت راحتی چندان ندارد جان من
رونق ایمان من قدرش نبودی این قدر
گر نبودی کفر زلفت رونق ایمان من
نقد گنج تو بود کنج دل ویرانه ام
گنج اگر خواهی بجو کنج دل ویران من
باده می نوشی در آ در گوشهٔ میخانه ای
ذوق ما داری طلب کن مجلس مستان من
مبتلایم از بلایت کار من بالا گرفت
دردمندم دُرد دردت می کند درمان من
ساقی سرمستم و میخانه را کردم سبیل
زاهد مخمور کی ماند درین دوران من
میر رندان جهان امروز نزد عارفان
نعمت الله منست و سید و سلطان من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و وابستگی عمیق خود به معشوق اشاره میکند. او بیان میکند که زندگی بدون وصال معشوق برایش راحت نیست و ایمانش تحت تأثیر زیباییهای عشق قرار دارد. دل ویران او محل گنج عشق است و او از زشتیهای دوری از معشوق رنج میبرد. شاعر همچنین به خوشیهای میخانه و حال و هوای آن اشاره میکند و از زاهدانی که در این دنیا در آغوش خمارند، انتقاد میکند. در نهایت، او نعمت و مقام واقعی را در عشق و نزد عارفان میداند.
هوش مصنوعی: ای جان و عشق من، تو آرامش زندگیام هستی و بدون تو، جانم هیچ آرامشی ندارد.
هوش مصنوعی: ایمان من به اندازهای که باید در زندگیام تاثیرگذار باشد، رونق و شکوفایی نداشته است، اگر نبودند زنجیرهای افکار من که از زیباییهای تو نشأت میگیرند.
هوش مصنوعی: گنج واقعی تو در دل ویران من نهفته است. اگر به دنبال گنج هستی، باید در دل ویران من بگردی.
هوش مصنوعی: در گوشهای از میخانه، مشغول نوشیدن شراب هستی و از لذت آن بهرهمند میشوی. اگر شوق و ذوق ما را داری، دعوت میکنم که به جمع مستان بپیوندی.
هوش مصنوعی: من از درد و نگرانی تو به شدت رنج میبرم و این مشکل به شدت زندگیام را تحت تاثیر قرار داده است. من دردی کشیدهام که هیچ درمانی برای آن وجود ندارد و این وضعیت به شدت مرا آزار میدهد.
هوش مصنوعی: ساقی، من به قدری مست و شاداب هستم که میخانه را تحت تأثیر قرار دادهام. دیگر زاهد خمود و پرهیزکار در این جهان نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: در دنیای امروز، بزرگترین و محترمترین شخصیتها نزد عارفان، کسی است که به عنوان مشرف و بزرگ این جمع شناخته میشود و او سرور و رهبر من است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من
من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من
گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من
من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من
وای من از دست دل کو نیست در فرمان من
عاقبت هم بر سر دل رفت خواهد جان من
با که گویم محنت هجران بیپایان او
از که جویم چاره این درد بیدرمان من
هر زمان گوید مرا از چیست این افغان تو
[...]
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من
تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول
بودمی بیدام و بیخاشاک در عمان من
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
[...]
الغیاث ای دوستان از درد بی درمان من
خود نمی بخشاید آخر هیچ دل بر جان من
هم عفا الله غم که گر صد مصلحت دارد دمی
نیست غایب هرگز از بیغوله احزان من
عاقلان بر من ملامت می کنند آری ولیک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.