گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دل که باشد گر نباشد بندهٔ فرمان من

جان چه ارزد گر نورزد عشق با جانان من

من که باشم گر نباشم بندهٔ فرمان او

می برم فرمان او زان شد روان فرمان من

در دل من عشق او گنجی است در ویرانه ای

گنج اگر خواهی بجو کنج دل ویران من

مجلس عشقست و من سرمست و با رندان حریف

ساقیا جامی که نوشم شادی یاران من

دردمندانه بیا دُردی دردم نوش کن

تا بدانی ذوق داروی من و درمان من

نالهٔ دلسوز من از حال جان دارد خبر

ناله ام بشنو که گوید با تو حال جان من

من ایاز حضرت محمود خویشم ای عزیز

بندگی سید محمود من سلطان من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجه عبدالله انصاری

گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من

من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من

میبدی

گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من

من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من‌

جمال‌الدین عبدالرزاق

وای من از دست دل کو نیست در فرمان من

عاقبت هم بر سر دل رفت خواهد جان من

با که گویم محنت هجران بی‌پایان او

از که جویم چاره این درد بی‌درمان من

هر زمان گوید مرا از چیست این افغان تو

[...]

مولانا

کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من

خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من

تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول

بودمی بی‌دام و بی‌خاشاک در عمان من

غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

الغیاث ای دوستان از درد بی درمان من

خود نمی بخشاید آخر هیچ دل بر جان من

هم عفا الله غم که گر صد مصلحت دارد دمی

نیست غایب هرگز از بیغوله احزان من

عاقلان بر من ملامت می کنند آری ولیک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه