دل که باشد گر نباشد بندهٔ فرمان من
جان چه ارزد گر نورزد عشق با جانان من
من که باشم گر نباشم بندهٔ فرمان او
می برم فرمان او زان شد روان فرمان من
در دل من عشق او گنجی است در ویرانه ای
گنج اگر خواهی بجو کنج دل ویران من
مجلس عشقست و من سرمست و با رندان حریف
ساقیا جامی که نوشم شادی یاران من
دردمندانه بیا دُردی دردم نوش کن
تا بدانی ذوق داروی من و درمان من
نالهٔ دلسوز من از حال جان دارد خبر
ناله ام بشنو که گوید با تو حال جان من
من ایاز حضرت محمود خویشم ای عزیز
بندگی سید محمود من سلطان من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عمق عشق و بندگی است. شاعر به عشق خالصش به معشوق اشاره میکند و میگوید که حتی اگر وجود نداشته باشد، قلبش همچنان به عشق او وابسته است. او از گنجینهای در دلش سخن میگوید که نشانگر عشقش است و این عشق را در حالتی سرمست و شاداب تجربه میکند. شاعر همچنین از درد و رنج عشق میگوید و میخواهد دیگران از حال و احوال او باخبر شوند. در نهایت، او به سادگی خود را یک بنده و خدمتگزار معشوقش معرفی میکند.
هوش مصنوعی: اگر دل نباشد و تحت فرمان من نباشد، جان چه ارزشی دارد وقتی عشق با محبوب من درخشش ندارد؟
هوش مصنوعی: من که هستم اگر نباشم، بندهٔ او هستم و از او پیروی میکنم، چون روح من از فرمان او نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: در قلب من عشق او مانند گنجی ارزشمند پنهان است که در یک خرابه قرار دارد. اگر به دنبال گنج هستی، باید در گوشه دل ویران من جستجو کنی.
هوش مصنوعی: مجلس عشق برپاست و من از خوشی و نشئه در کنار دوستانم هستم. ای ساقی، لیوانی به من بده که با آن شادی را با یارانم تجربه کنم.
هوش مصنوعی: با حالتی غمگین و پر از درد، بیایید تا یک نوشیدنی تلخ برای تسکین دردهایمان آماده کنیم تا بفهمی چقدر برای من لذتبخش است که درمان کنم و از دردهایم کاسته شود.
هوش مصنوعی: غم و اندوه دلسوز من خبر از وضعیت جانم میدهد. نالهام را بشنو که حال دل و جان من را برایت بازگو میکند.
هوش مصنوعی: من ایاز، غلام حضرت محمود هستم. ای عزیز، من بنده سید محمودم که سلطان من است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من
من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من
گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من
من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من
وای من از دست دل کو نیست در فرمان من
عاقبت هم بر سر دل رفت خواهد جان من
با که گویم محنت هجران بیپایان او
از که جویم چاره این درد بیدرمان من
هر زمان گوید مرا از چیست این افغان تو
[...]
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من
تا نه ردی کردمی و نی تردد نی قبول
بودمی بیدام و بیخاشاک در عمان من
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
[...]
الغیاث ای دوستان از درد بی درمان من
خود نمی بخشاید آخر هیچ دل بر جان من
هم عفا الله غم که گر صد مصلحت دارد دمی
نیست غایب هرگز از بیغوله احزان من
عاقلان بر من ملامت می کنند آری ولیک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.