گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ای نفس شوخ چشم مرو در قفای نان

جانت مده به باد هوا در هوای نان

بگشاده‌ای چو کاسه دهان در خیال آش

مانند سفره حلقه به گوشی برای نان

بهر دو نان مرو بر ِ دونان و شرم‌دار

حیف است کآبروی فروشی بهای نان

آدم برای دانهٔ گندم بهشت هشت

تو بازخر به نان جو ای مبتلای نان

هر هشت خلد و شش جهت و پنج حس تو را

گردد مطیع اگر بدهی یک دو تای نان

دل را شراب ده که همین است دوای دل

نان پیش سگ بمان که همان است سزای نان

از خوان نعمت‌اللّه اگر خورده‌ای طعام

چه قدر آش نزد تو باشد چه جای نان