خیزید که تا جام شرابی به کف آریم
این یک دو نفس عمر به ضایع نگذاریم
یک دم که ز ما فوت شود بی می و معشوق
شک نیست که آن دم ز خیالش نگذاریم
هر جام پر از می که بیابیم بنوشیم
با همنفسی عمر عزیزش به سر آریم
جان در تن ما عشق نهاده به امانت
امید که بر خاک در او بسپاریم
بزمیست ملوکانه و رندان همه سرمست
گر باده ننوشیم در اینجا به چه کاریم
آن عهد که با ساقی سرمست ببستیم
تا روز قیامت به همان قول و قراریم
روشن شده ازنور رخش دیدهٔ سید
خوش نقش خیالی است که بر دیده نگاریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از لذت بردن از زندگی و میزمینی صحبت میکند. او دعوت میکند که به خوشی بپردازیم و از لحظات عمر خود استفاده کنیم، چرا که هر لحظهای که از بین میرود، ارزشمند است. شاعر به عشق و شوق اشاره میکند و بر این نکته تأکید دارد که باید در کنار دوستان و محبوب خود زندگی را جشن بگیریم. او همچنین به این موضوع اشاره میکند که ارتباط و قولهایی که با عشق و شادی بسته شده، تا ابد باقی خواهند ماند. در نهایت، زیبایی و نور چهره محبوبش نیز الهام بخش او در این سفر عاشقانه است.
هوش مصنوعی: بیدار شوید و فرصتی را غنیمت بشمارید تا جام شرابی در دست بگیریم. این یکی دو نفسی که از عمر ما باقی مانده، نباید هدر رود.
هوش مصنوعی: اگر حتی برای یک لحظه از می و معشوق دور شویم، بیتردید در آن لحظه، نمیتوانیم از یاد او و خاطراتش عبور کنیم.
هوش مصنوعی: هر بار که جامی پر از شراب پیدا میکنیم، باید بنوشیم و با رفیق خوبی که داریم، عمر گرانبهایمان را سپری کنیم.
هوش مصنوعی: عشق به عنوان یک امانت در وجود ما قرار داده شده است و امید داریم که در نهایت آن را به زمین بسپاریم.
هوش مصنوعی: این جا جشنی سلطنتی برپا است و همه مهمانان سرشار از شادی و نشئگی هستند. اگر ما هم از شراب نخوریم، در این مکان چه کار دیگری میتوانیم بکنیم؟
هوش مصنوعی: ما در زمانی که با ساقی پرنشاط عهد و پیمان بستیم، تا روز قیامت به همان قول و قراری که داشتیم پایبند خواهیم ماند.
هوش مصنوعی: چشمهایم به خاطر روشنایی چهرهات میدرخشد و این تصویر زیبا در ذهنم نقش بسته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا، دل و جان را به خداوند سپاریم
اندوه درم و غم دینار نداریم
جان را ز پی دین و دیانت بفروشیم
وین عمر فنا را بره غزو گزاریم
بی عارض گلرنگ تو ما خسته خاریم
نا خورده می وصل تو در رنج خماریم
زان زلف پژولیده و ناخفته دو چشمت
چون چشم تو و زلف تو بیخواب و قراریم
گفتی ببر از جانت اگر جوئی وصلم
[...]
ما مست می لعل روان پرور یاریم
سودا زده ی زلف پریشان نگاریم
بر لعل لبش دست نداریم ولیکن
تا سر بود از دامن او دست نداریم
گر بی بصران شیفته ی نقش و نگارند
[...]
گر عشق نبازیم در اینجا به چه کاریم
مائیم و همین کار و دگر کار نداریم
بر دیده نگاریم شب و روز خیالش
خوش نقش خیالی است که بر دیده نگاریم
در دامن او دست زدیم از سر مستی
[...]
ما خانه خرابان سر زلف نگاریم
کاری به خرابات و مناجات نداریم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.