گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

خیزید که تا جام شرابی به کف آریم

این یک دو نفس عمر به ضایع نگذاریم

یک دم که ز ما فوت شود بی می و معشوق

شک نیست که آن دم ز خیالش نگذاریم

هر جام پر از می که بیابیم بنوشیم

با همنفسی عمر عزیزش به سر آریم

جان در تن ما عشق نهاده به امانت

امید که بر خاک در او بسپاریم

بزمیست ملوکانه و رندان همه سرمست

گر باده ننوشیم در اینجا به چه کاریم

آن عهد که با ساقی سرمست ببستیم

تا روز قیامت به همان قول و قراریم

روشن شده ازنور رخش دیدهٔ سید

خوش نقش خیالی است که بر دیده نگاریم

 
 
 
رودکی

بیا، دل و جان را به خداوند سپاریم

اندوه درم و غم دینار نداریم

جان را ز پی دین و دیانت بفروشیم

وین عمر فنا را بره غزو گزاریم

جمال‌الدین عبدالرزاق

بی عارض گلرنگ تو ما خسته خاریم

نا خورده می وصل تو در رنج خماریم

زان زلف پژولیده و ناخفته دو چشمت

چون چشم تو و زلف تو بیخواب و قراریم

گفتی ببر از جانت اگر جوئی وصلم

[...]

خواجوی کرمانی

ما مست می لعل روان پرور یاریم

سودا زده ی زلف پریشان نگاریم

بر لعل لبش دست نداریم ولیکن

تا سر بود از دامن او دست نداریم

گر بی بصران شیفته ی نقش و نگارند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
شاه نعمت‌الله ولی

گر عشق نبازیم در اینجا به چه کاریم

مائیم و همین کار و دگر کار نداریم

بر دیده نگاریم شب و روز خیالش

خوش نقش خیالی است که بر دیده نگاریم

در دامن او دست زدیم از سر مستی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
فصیحی هروی

ما خانه خرابان سر زلف نگاریم

کاری به خرابات و مناجات نداریم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه