گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

گر عشق نبازیم در اینجا به چه کاریم

مائیم و همین کار و دگر کار نداریم

بر دیده نگاریم شب و روز خیالش

خوش نقش خیالی است که بر دیده نگاریم

در دامن او دست زدیم از سر مستی

گر سر برود دامن وصلش نگذاریم

عمری است که در کوی خرابات مقیمیم

این یک دو نفس نیز در اینجا به سر‌ آریم

روشن شده از نور خدا دیدهٔ سید

جز نور وی ای یار کجا در نظر آریم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

بیا، دل و جان را به خداوند سپاریم

اندوه درم و غم دینار نداریم

جان را ز پی دین و دیانت بفروشیم

وین عمر فنا را بره غزو گزاریم

جمال‌الدین عبدالرزاق

بی عارض گلرنگ تو ما خسته خاریم

نا خورده می وصل تو در رنج خماریم

زان زلف پژولیده و ناخفته دو چشمت

چون چشم تو و زلف تو بیخواب و قراریم

گفتی ببر از جانت اگر جوئی وصلم

[...]

خواجوی کرمانی

ما مست می لعل روان پرور یاریم

سودا زده ی زلف پریشان نگاریم

بر لعل لبش دست نداریم ولیکن

تا سر بود از دامن او دست نداریم

گر بی بصران شیفته ی نقش و نگارند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
شاه نعمت‌الله ولی

گر دست دهد دامن دلبر نگذاریم

سر در قدمش باخته جان را بسپاریم

خیزید که تا گرد خرابات برآئیم

باشد که دمی جام شرابی به کف آریم

گر یک نفسی فوت شود بی می و ساقی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
فصیحی هروی

ما خانه خرابان سر زلف نگاریم

کاری به خرابات و مناجات نداریم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه