گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

گر عشق نبازیم در اینجا به چه کاریم

مائیم و همین کار و دگر کار نداریم

بر دیده نگاریم شب و روز خیالش

خوش نقش خیالی است که بر دیده نگاریم

در دامن او دست زدیم از سر مستی

گر سر برود دامن وصلش نگذاریم

عمری است که در کوی خرابات مقیمیم

این یک دو نفس نیز در اینجا به سر‌ آریم

روشن شده از نور خدا دیدهٔ سید

جز نور وی ای یار کجا در نظر آریم