گر دست دهد دامن دلبر نگذاریم
سر در قدمش باخته جان را بسپاریم
خیزید که تا گرد خرابات برآئیم
باشد که دمی جام شرابی به کف آریم
گر یک نفسی فوت شود بی می و ساقی
ما آن نفس از عمر عزیزش نشماریم
عشقش نه نگاریست که بر دست توان بست
آن نقش خیالی است که بر دیده نگاریم
درگوشهٔ میخانه حریفان همه جمعند
گر باده ننوشیم در اینجا به چه کاریم
ای واعظ مخمور مده پند به مستان
ما مذهب خود را به حکایت نگذاریم
آن عهد که با سید سرمست ببستیم
تا روز قیامت به همان عهد و قراریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به وصف عشق و شوق به میخانه و مینوشی میپردازد. شاعر به عشق خود اشاره میکند و بیان میکند که اگر فرصتی برای دیدار دلبر پیش آید، نباید آن را از دست بدهیم. او به جمع شدن دوستان در میخانه اشاره میکند و میگوید که در این مکان اگر شرابی نوشیده نشود، زندگی بیمعناست. همچنین شاعر از وعاظ میخواهد که به مستان نصیحت نکنند چون آنها برای خود اصولی دارند که به سادگی فراموش نمیشود. در نهایت، او بر عهدی که با دوست خود بسته تأکید میکند و آن را تا قیامت معتبر میشمارد.
هوش مصنوعی: اگر فرصتی پیش بیاید، دامن محبوب را نمیگذاریم و تمام وجود خود را در پای او میگذاریم.
هوش مصنوعی: برخیزید تا به میخانه برویم، شاید فرصتی دست دهد تا جامی شراب بنوشیم.
هوش مصنوعی: اگر کسی در حین نوشیدن شراب و لذت بردن از آن بمیرد، ما آن لحظه را به حساب عمر گرانبهای او نخواهیم آورد.
هوش مصنوعی: عشق او چیزی نیست که بتوان به راحتی به آن دست یافت؛ بلکه مانند تصویری خیالانگیز است که فقط در ذهن میتوان آن را تصور کرد.
هوش مصنوعی: در گوشهٔ میخانه، دوستان دور هم جمع شدهاند. اگر ما در اینجا شراب نخوریم، پس هدفمان چیست؟
هوش مصنوعی: ای واعظ مست، نصیحتهای خود را به کسانی که در حال شادی و خوشگذرانی هستند نده. ما دین و عقیده خود را با داستانها و حکایتها تحت تأثیر قرار نمیدهیم.
هوش مصنوعی: ما آن پیمانی که با سید خوشحال بستیم را تا روز قیامت حفظ میکنیم و به آن وفادار خواهیم بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا، دل و جان را به خداوند سپاریم
اندوه درم و غم دینار نداریم
جان را ز پی دین و دیانت بفروشیم
وین عمر فنا را بره غزو گزاریم
بی عارض گلرنگ تو ما خسته خاریم
نا خورده می وصل تو در رنج خماریم
زان زلف پژولیده و ناخفته دو چشمت
چون چشم تو و زلف تو بیخواب و قراریم
گفتی ببر از جانت اگر جوئی وصلم
[...]
ما مست می لعل روان پرور یاریم
سودا زده ی زلف پریشان نگاریم
بر لعل لبش دست نداریم ولیکن
تا سر بود از دامن او دست نداریم
گر بی بصران شیفته ی نقش و نگارند
[...]
گر عشق نبازیم در اینجا به چه کاریم
مائیم و همین کار و دگر کار نداریم
بر دیده نگاریم شب و روز خیالش
خوش نقش خیالی است که بر دیده نگاریم
در دامن او دست زدیم از سر مستی
[...]
ما خانه خرابان سر زلف نگاریم
کاری به خرابات و مناجات نداریم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.