گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نقش خیال رویش بر دیده می نگاریم

درخلوتی چنین خوش پیوسته با نگاریم

جام شراب نوشیم شادی روی ساقی

رندیم و لاابالی کاری دگر نداریم

گر شاهدی بیابیم لعل لبش ببوسیم

مستانه در خرابات با او دمی برآریم

جان شد قبول جانان شکرش نهاده برجان

یک جان چه باشد ای جان ، صد جان به او سپاریم

عشق است باقی ای دل باقی همه حکایت

ما عمر خویشتن را ضایع نمی گذاریم

خمخانه ایست معمور در وی شراب راوق

از بهر باده نوشان پیمانه میشماریم

هر عارفی که بینیم دایم امیدوار است

از ذوق نعمت الله ما نیز امیدواریم