گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

سخنی خوش به ذوق می گویم

یاری از اهل ذوق می جویم

بزم عشق است و خرقهٔ سالوس

عاشقانه مدام می شویم

عشق و معشوق و عاشق خویشم

لاجرم غیر خود نمی پویم

من و او و تو چون یگانه شدیم

تو منی ای عزیز من اویم

آفتابی در آینه بنمود

روشن از نور روی مه رویم

روح قدسی خموش خواهد بود

در مقامی که من سخن گویم

یک زمان سیدم دمی بنده

گاه سلطان و گاه انجویم