بر در میخانه مست افتاده ام
سر به پای خم می بنهاده ام
در خرابات مغان مستانه باز
خوش در میخانه را بگشاده ام
جانسپاری می کنم در راه عشق
هرچه فرماید به جان استاده ام
در نظر روشن بود چون نور چشم
آبروی اشک مردمزاده ام
دامن همت نیالودم به غیر
پاک پاک است دامن سجاده ام
گوهر من باشد از دُر یتیم
تا نپنداری که من بیجاده ام
بندهٔ سید شدم از جان و دل
لاجرم از کائنات آزاده ام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از پی فردای خود تا زاده ام
استخوانی خویش را ننهاده ام
او ندا کرده که خوان بنهادهام
نایب حقم خلیفهزادهام
در خرابات فنا افتادهام
سر به پای خم می بنهادهام
در سر افتاده ست شوق باده ام
چون کنم در دام زهد افتاده ام
ساده لوحم همگنان دانند و من
در پی مه طلعتان ساده ام
هوش خواهد از من و من عقل و هوش
[...]
طفل اشکی در کنار افتاده ام
مفکن از چشمم که مردم زاده ام
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.