به هرحالی که پیش آید خیالی نقش می بندم
از آن رو چون گل خندان به رویش باز می خندم
چو سرمستان به میخانه دگرباره درافتادم
حجاب رند رندانه ز پیش خود بر افکندم
گسستم از همه عالم به اصل خویش پیوستم
به اصل خود چو پیوندی بدانی اصل پیوندم
مکن دعوت مرا شاها به شیراز و به اصفاهان
که دارم با هری میلی و جویای سمرقندم
نه انسیم نه جنیم نه عرشیم نه فرشیم
نه از بلغار و نه از چین مگر از شهر ارکندم
چو غیر او نمی یابم به غیری دل کجا بندم
گهی بر تخت مالگدار و گه در کوه الوندم
خراباتست و رندان مست و سید ساقی مجلس
حریف نعمت اللهم نه من در بند دربندم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف حالاتی از شادی و سرمستی میپردازد. او میگوید که در هر شرایطی، تصویری دلپذیر در ذهنش شکل میگیرد و به مانند گلی خندان، رویش را به خوشی میخندد. او احساس میکند که با نوشیدن شراب، از دنیا جدا شده و به اصل وجود خود پیوند میخورد. شاعر دعوتهایی به اماکن مشهور مانند شیراز و اصفهان را نمیپذیرد و میگوید که عشق او به سمرقند است. او خود را نه از گروه خاصی میداند و نه به مکانی خاص تعلق دارد، بلکه تنها از شهر ارکند است. در نهایت، او به حال و هوای دورهمیهای مستی و خوشی میپردازد و خود را در معرکهای از این حال میبیند.
هوش مصنوعی: در هر شرایطی که پیش بیاید، تصوری از آن میسازم و مانند گلی که در آفتاب میخندد، به روی آن لبخند میزنم.
هوش مصنوعی: وقتی که مستها دوباره به میخانه رفتند، من نیز به آنجا رفتم و بیپروا پوشش خود را کنار زدم.
هوش مصنوعی: از همه چیز و همه کس جدا شدم و به ذات خودم وصل شدم. وقتی به حقیقت وجودی خود برسی، میفهمی که این پیوند واقعی چیست.
هوش مصنوعی: دعوت نکن مرا ای پادشاه به شیراز و اصفهان، چون من به هری تمایل دارم و به دنبال سمرقند هستم.
هوش مصنوعی: من نه انسانم، نه جن، نه در آسمانم و نه بر زمین. نه از بلغار هستم و نه از چین، بلکه اصالت من از شهر ارکان است.
هوش مصنوعی: وقتی غیر از او کسی را نمییابم، دل خود را به کجا بسپارم؟ گاهی بر تخت ثروتمند نشستهام و گاهی در کوه و بیابان سرگردانم.
هوش مصنوعی: محل فساد و گناهان است و افرادی که مست و شاداب هستند. در این مجلس، سید ساقی، میزبان و بخشندهای است که نعمتهای الهی را پخش میکند. اما من، در حالتی از بندگی و محدودیت به سر میبرم و در قید و بند هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکی چندم
زمانی با تو بنشینم، دمی در روی تو خندم
درآ شاد از درم خندان که در پایت فشانم جان
مدارم بیش ازین گریان، بیا، کت آرزومندم
چو با خود خوش نمیباشم، بیا ، تا با تو خوش باشم
[...]
بیا هر کس که می خواهد که تا با وی گرو بندم
که سنگ خاره جان گیرد بپیوند خداوندم
همیگفتم به گل روزی زهی خندان قلاوزی
مرا گل گفت می دانی تو باری کز چه می خندم
خیال شاه خوش خویم تبسم کرد در رویم
[...]
خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم
به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم
اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد
مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم
کسی مانند من جستی زهی بدعهد سنگین دل
[...]
از آن لب چون به یک بوسه من بیمار خرسندم
نخواهم شیشهٔ نوش و نباید شربت قندم
مگر یزدان به روی من در وصل تو بگشاید
و گرنه من در گیتی به روی خود فرو بندم
نشان مهر ورزیدن همان باشد که: هر ساعت
[...]
نگارا تا ترا دیدم دل اندر کس نمی بندم
ز خوبان منقطع کردی بری از خویش و پیوندم
بجز تو گر دل و جان را بود آرام و پیوندی
دگر با دل نیارامم دگر با جان نپیوندم
تو داری روی همچون گل من شوریده چون بلبل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.