گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عاشق و مستم و در کوی مغان می گردم

جام می دارم و در دور روان می گردم

درد دل دارم و درمان خوشی می جویم

درد می نوشم و رندانه به جان می گردم

در خرابات چو کام دل خود می یابم

روز و شب گرد خرابات از آن می گردم

ساقیم هر نفسی جام دگر می بخشد

من سرمست از این است چنان می گردم

هر کجا آینه ای در نظرم می آید

روی او می نگرم زان نگران می گردم

آفتاب رخ او ملک جهان را بگرفت

من چو سایه ز پیش گرد جهان می گردم

نعمت الله در میکده بگشاد دگر

زین گشاد است که من بسته میان می گردم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلمان ساوجی

بر سر کوی دلارام، به جان می‌گردم

روز و شب در پی دل، گرد جهان می‌گردم

غم دوران جهان کرد مرا پیر و چه غم

بخت اگر یار شود باز جوان می‌گردم

دیده‌ام طلعت زیباش که آنی دارد

[...]

جهان ملک خاتون

مدّتی تا ز غمت گرد جهان می گردم

عاشقم گرد در لاله رخان می گردم

به خیال شب وصل تو نگارا تا روز

بر سر کوی غمت نعره زنان می گردم

دلبرا در چمن حسن تو همچون سوسن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه