گنجور

 
امیر شاهی

شبی با صراحی چنین گفت شمع

که: ای هر شبی مجلس آرای دوست

ترا با چنین قدر پیش قدح

سجود دمادم بگو از چه روست

صراحی بدو گفت: نشنیده ای

تواضع ز گردن فرازان نکوست؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode