شبی با صراحی چنین گفت شمع
که: ای هر شبی مجلس آرای دوست
ترا با چنین قدر پیش قدح
سجود دمادم بگو از چه روست
صراحی بدو گفت: نشنیده ای
تواضع ز گردن فرازان نکوست؟