تا بر گل تو جعد گرهگیر بستهاند
در گردنم ز زلف تو زنجیر بستهاند
از تنگنای عشق تو جستن ره خلاص
مشکل توان، که رخنه تدبیر بستهاند
۳
قومی که میدهند نشان از تو، غافلند
کاهل وقوف را دم تقریر بستهاند
مِنبعد، ما و ناله و فریاد چون جرس
زین همرهان که بار به شبگیر بستهاند
شاهی به دام زلف تو زان رو اسیر ماند
کش دست و پا به رشته تقدیر بستهاند