امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

تا بر گل تو جعد گره‌گیر بسته‌اند

در گردنم ز زلف تو زنجیر بسته‌اند

از تنگنای عشق تو جستن ره خلاص

مشکل توان، که رخنه تدبیر بسته‌اند

۳

قومی که می‌دهند نشان از تو، غافلند

کاهل وقوف را دم تقریر بسته‌اند

مِن‌بعد، ما و ناله و فریاد چون جرس

زین همرهان که بار به شبگیر بسته‌اند

شاهی به دام زلف تو زان رو اسیر ماند

کش دست و پا به رشته تقدیر بسته‌اند